سفری خواهم کرد به فراسوی مکان
روم آنجا که در آن صاحب نور و زمان هست ولی چشم من خار کجا دیدن روی گل یار کجا
لیک تنها کنم او را من یاد تا شود دل ز دو عالم آزاد
عاقبت بر قدمش خاک شوم خاک تا ز عالمیان پاک شوم
چه شود گر که نگاهی به من زار کنی خواهی آیا که جهان بر سرم آوار کنی
نه تو نخواهی و من گمشده بر نام تو و وصف تو لالم که چه گویم
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست هر کجا هست خدایا به منش باز رسان
نگران تا که جهان تاب غیابش دارد یا غیاب این همه تابش دارد
و من اینبار امیدی دارم که ببینم رویش تاب هر گیسویش شب تارم و رخش ماه بهارم
سفری خواهم کرد و من آیا او را نظری خواهم کرد؟
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|